تفاوت تاریخی..

ساخت وبلاگ
در اوایل نیمه دوم زندگی ام برخی چیزها روحم را وقتی که مینشینم و با خود خلوت میکنم میخراشد...باور کنیم یا نکنیم این خراشهای روح بعدا تبدیل به حسرت یا چیزهایی شبیه آن ٔ‌ٰٰ؛  حس یک نقصان در روح را یدک میکشند میشود ....مثل دیدار با پدر و مادر....دیداری که میدانم اگر در گوشه ای ازین روزمرگی هایم برایش وقت بگذارم بعدها حسرتش را کمتر و درد نقصانش را کمتر می کند....پدر عزیزم میدانم اینجا را هیچوقت شاید نبینی و نخوانی...ولی این را برای خودم مینویسم که بعدها با دیدنش ساعتها زار بزنم و ساعتها خودم را در حسرت ناشی از جریان زندگی سرزنش کنم و روح خودم را بخراشم از غوطه ور کنم دردی که مثل مرگ گریبانگیرم خواهد شد ؛گو آنکه من ایه کل نفس ذایقه الموت را چندین بار در زندگی ام را مجبور به تحمل کردن باشم.... مرا ببخشید که با واژه ی سخیف کمی کار دارم و کمی درگیر هستم و کمی ...های دیگر فرصت دیدنتان را برخود محروم میسازم ... مرا ببخشید که جوابی برای این حرفتان که چرا کم پیدایم ندارم! ومسیر این زندگی که سراسر رنج است را مجبورم با رنجی دیگر افزونتر کنم .... نوشته شده در چهارشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۱ساعت 15:39 توسط م.ب| | تفاوت تاریخی.....
ما را در سایت تفاوت تاریخی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bii-del بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:11

دخترم....

امید تنها هدیه این روزهای من به آینده توست....
چیزی که این روزها برای باور آن نیاز به چیزی شبیه معجزه دارم....

پ.ن: بماند به یادگار اولین سال تولدت

+ آن موقع ها نمیدانستم خداوند به من اینقدر توجه و لطف داشته باشد...

نوشته شده در شنبه هفدهم دی ۱۴۰۱ساعت 13:28 توسط م.ب| |

تفاوت تاریخی.....
ما را در سایت تفاوت تاریخی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bii-del بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:11

مهربانترینم...امروز را که نفس کشیدم خاطرم آمد دومین روز از ماه رجب است... گاهی اوقات که در خلوت تنهایی ام غوطه ور میشوم یاد آن نجواهای آهسته ام با تو و زمزمه دعایی که سرآخر به اهنگ ختم میشد میافتم ....؛یامن ارجوه لکل...بعد از یک سنی یا بهتر بگویم اگر بخواهم سن را درگیر نکرده باشم بگویم بعد از یک جایی انگار چیزی در ذهنت باقی نمیماند و هر آنچه که ازیاد داشتی جای خود را به زمزمه میدهد! انگار سالها گذشته مثل فیلم از پس اعماق چشمانت میگذرد برخی هاشان رنگ دارد و برخی هاشان سیاه سفید و برخی هم مات ! ولی صداها و زمزمه ها و نجواها در ضمیرت باقی مانده اند وتو حسشان میکنی ...یامن ارجوه لکل خیر...بقیه اش را هرچی کنکاش میکنی بر زبان بیاوری انگار محو میشود و کلماتی منقطع صف میکشند مثل ...حرم شیبتی من نار و... جمع و جور کردنش سخت میشود ولی حسرتش میماند و آهنگی که با دهان بسته و چشمانی بسته زمزمه میکنی....مهربانترینم ... خیرگی کار ماست... و خیره شدن بعد ازین همه انگار سرنوشت محتوم من است به نقطه ای از اتاق یا گوشه ای ازین لپتاب و کیبردش که دارم واج آرایی وصف حالی را میکنم که همه اش زمزمه هست ولی کلامی ندارد!من این بازی خیره شدن را از برم ... گاهی نشاندهنده اشفتگی است ...گاهی حسرت و الان هم درماندگی...من به مهربانی تو خیره شدم من به اتصال این رشته باریکی که از قلبم به دستان پرمهرت مرا این سو و آن سو میفرستی خیره شده ام... خیرگی ام را ببخشای و این رشته را مگسل... و هرجایی که خیر و برکتی که تو برایم میپسندی بکشان مرا... نوشته شده در سه شنبه چهارم بهمن ۱۴۰۱ساعت 14:49 توسط م.ب| | تفاوت تاریخی.....
ما را در سایت تفاوت تاریخی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bii-del بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:11